دلنوشته
سلام امام زمانم… سلام ای شکوه عیسی را وارث و ای صبر ایوب را صابر..
حكایت حضور، برای من یادآور صبحى است كه از خواب سیاهى برخاستم و بهانه پدر گرفتم. من همیشه سرماى غم را میان گرمى دستهاى پدرم گم مى كردم. كاشكى كلمات من بى صدا بودند ؛ كاشكى نوشتن نمى دانستم و فقط با تو حرف مى زدم كاشكى دلدادگان تو مرا هم با خود مى بردند ؛ كاشكى من جز هجر و وصال ، غم و شادى نداشتم!
تو از همه پدرها مهربان ترى ، مى گویند هر اشكى از چشم یتیمى جدا مى شود بر دامان مهر تو مى ریزد.مى گویند تو نیز گریانى!
اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش كه آداب نجوا نمى دانم.
مرا ببخش كه در شب میلادت پرده خیالم، رشته كلمات، سررشته خود را از كف داده اند و نه از این رشته سر مى تابند و نه سررشته را مى یابند.
عمرى است كه اشكهایم را در كوره حسرتها انباشته ام و انتظار جمعه اى را مى كشم كه جویبار ظهورت از پشت كوه هاى غیبت سرازیر شود، تا آن كوزه و آن حسرتها را به آن دریا بریزم و سبكبار تن خسته ام را در زلال آن بشویم.
اى همه آروزهایم!
من اگر مشتى گناه و شقاوتم، دلم را چه مى كنى؟
با چشمهایم كه یك دریا گریسته است چه مى كنى؟
با سینه ام كه شرحه شرحه فراق است چه خواهى كرد؟
به ندبه هاى من كه در هر صبح غیبت، از آسمان دلتنگی هایم فرود آمده اند ، چگونه خواهى ساخت؟
مى دانم كه تو زبان ندبه را بیشتر از هر زبان دیگرى دوست مى دارى . مى دانم كه تو جمعه ها را خوب مى شناسى و هر عصر آدینه خود در گوشه اى اشك مى ریزى.
اى همه دردهایم! از تو درمان نمى خواهم كه درد تنها سرمایه من در این آشفته بازار دنیاست.
تنها اجابتى كه انتظار آن را مى كشم جماعت ناله هاست ؛ تنها آرزویى كه منت پذیر آنم ، خاموشى هر صدایى جز اذان « یا مهد ى » است .
هنوز پشت نارون ها به تو گرم است، به آمدن تو ، هنوز شب به یاد تو می خوابد تا سپیدۀ سحر را ملاقات کند، هنوز جاده ها به یاد تو آذین بسته می شوند.این روزها بیشتر از قبل چلچله ها بی قرار می شوند تا نغمه ای لایق تو بسرایند. برای دستهای زمین خوشه می شوی و جوانه ها دل بسته اند به تولد آفتاب..
.
مهدی جان تمام راههای نزدیکی به تو را در سر مرور می کنیم و هر لحظه و هر نفس به یاد تو آهسته نامت را زمزمه می کنیم و به قلبمان فرمان تپش به خاطر تو را صادر می کنیم .
.
مهدی جان نمی دانم با این همه ناسپاسی چگونه تمنایم را از تو طلب کنم . از تویی که خورشیدی را در زمستانی ترین روزهای زندگیم تاباندی تا گرمی بخش لحظه های یخ زده ام باشد. اکنون خورشیدم در افق آرزو ها در حال غروب است و من مانده ام دلتنگ ، در حسرت آرزوهای مانده بر دلم و هراسان از سکوت و تنهایی شب .
مهدی جان در این شب که ابرهای تیره دلم خیال باریدن دارد فقط ذکر نام تو از بار غمهایم می کاهد ..
مهدی جان این چشمانم را که از دنیا و آنچه در آن می بیند، لذت می برد به سوی مهربانیت متوجه گردان تا اشک های حسرتم سراسر خاک وجودم را همچون موم نرم نماید و دوباره شکل بگیرم. به تو متوسل شده ام . به مهربانی و رحمتت ، دعای سوزان قلبم را استجابت فرما . امیدم به درگه لطف توست فریاد العجل العجلم را بپذیر .. آمین??❤️??
نجفی طلبه سطح دو