یوسف زهرا س

این وبلاگ به نام یوسف زهرا سلام الله ساخته شده توسط هایده نجفی
  • خانه 

سلام امام زمانم

22 فروردین 1399 توسط مسافر

سلام مولای غریبم!…نمی‌دانم این جمعه‌های دل‌گیر، تا کِی بدون تو غروب می‌کنند؟ چند جمعه، باید برایت بنویسم؟ قرار نیست من بنویسم و بقیه بخوانند، قرار است تو بخوانی و دلم آرام بگیرد؛ که نمی‌گیرد. بی تو، جهان رنگ آرامش را نمی‌بیند. این کاغذ و قلم، به نوشتن نام و نامه برای تو، عادت کرده‌اند…
هروقت دل هوایت را می‌کند، این‌ها هم بهانه می‌گیرند و بی‌دریغ برای دل‌داری می‌آیند. هیچ‌وقت، ندیدن باعث نمی‌شود که نیامدن و نبودن عادت شود. جواب سؤالم را خوب می‌دانم! می‌نویسم تا زمانی که نبیند چشمانم دنیا را بدون تو. راستی! می‌خوانی نامه‌هایم را؟ می‌دانی دردِ دلم را؟ یقین دارم روزی که تو بیایی، خورشید هرگز غروب نخواهد کرد.
گو تا کی ساغرِ وجودم را، جامِ نگاهم را در دست بگیرم تا شاید قطره ای از نگاهِ پرمهرت  نصیبم کنی؟!
تا کی شب به شب ، به سرودِ آمدنت، مرثیه ی حیران بخوانم؟!
پس کدامین  روز مرا به افق نگاهت خواهد رساند؟
من تمامِ عشق را در این انتظار تصویر کرده ام، مثل دویدنِ نقطه ها پشتِ هم تا شنیدم نغمه ی انا بقیة الله
دعا کن! دعا کن چشمِ این روزگارِ سنگین، زودتر به آمدنت روشن شود. خدا به شما، نه نمی گوید.
من هم  دعا می کنم و برای روزهای باقی مانده ی آن اتفاق بزرگ، همه ی دار و ندارم (دلم) را نذر می کنم.
همان دلی که در انتظارت همچون گُلی هر صبح جمعه می شکفدُ هر غروب، می پژمرد بی تو…
حتم دارم می آیی، زودتر از غروب.
می آیی و زمین جرعه جرعه بی قراریش را به پایت می ریزد
آسمان اما با دیدنت، بغضِ هزارساله اش می شکند…
کاش باشم و آن روز به تمامتِ بیقراری و چشم انتظاری به استقبالت بیایم.
آدینه، گام های نورانی ات را بر سنگفرش آن خواهی گذاشت. چشم به راهت مانده ام آقا…
شب ها را تا سپیده دم عشق می خوانم و سحرگاهان تا شب اذان امید در گوش تک تک قناری ها زمزمه می کنم…لحظه های خاکستری ام بی پیرایه تقدیم وجودت ، که می دانم به نامِ نامی ات “هیچ” در چنته ام با خود به این سو و آن سو می کشم. لحظه هایم را با تو تقسیم می کنم که عدالت را چونان ذره ای در دل خاک و آسمان ها از چشمانت پنهان نمی ماند.

تمام قلبم را به وسعت نیلوفرانه ترین طپش ها نثار آمدنت خواهم کرد آنگاه که بگویند خواهی آمد با دستی از عدل و قلبی که بی صبرانه برای گنجشک های بی پناه دست از طپیدن بر نخواهد داشت. بزرگترین نگاه من به کوچکترین ستاره آسمان دوخته تا شبی از شبها آغوش بگسترانم و مهتاب را در آغوش کودکانه ام بگیرم.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر بحق زینب کبری سلام الله علیه

 2 نظر

دلنوشته

20 فروردین 1399 توسط مسافر

سلام امام زمانم… سلام ای شکوه عیسی را وارث و ای صبر ایوب را صابر..

حكایت حضور، برای من یادآور صبحى است كه از خواب سیاهى برخاستم و بهانه پدر گرفتم. من همیشه سرماى غم را میان گرمى دستهاى پدرم گم مى كردم. كاشكى كلمات من بى صدا بودند ؛ كاشكى نوشتن نمى دانستم و فقط با تو حرف مى زدم كاشكى دلدادگان تو مرا هم با خود مى بردند ؛ كاشكى من جز هجر و وصال ، غم و شادى نداشتم!

تو از همه پدرها مهربان ترى ، مى گویند هر اشكى از چشم یتیمى جدا مى شود بر دامان مهر تو مى ریزد.مى گویند تو نیز گریانى! 
اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش كه آداب نجوا نمى دانم.

مرا ببخش كه در شب میلادت پرده خیالم، رشته كلمات، سررشته خود را از كف داده اند و نه از این رشته سر مى تابند و نه سررشته را مى یابند.

عمرى است كه اشكهایم را در كوره حسرتها انباشته ام و انتظار جمعه اى را مى كشم كه جویبار ظهورت از پشت كوه هاى غیبت سرازیر شود، تا آن كوزه و آن حسرتها را به آن دریا بریزم و سبكبار تن خسته ام را در زلال آن بشویم.

اى همه آروزهایم!
من اگر مشتى گناه و شقاوتم، دلم را چه مى كنى؟
با چشمهایم كه یك دریا گریسته است چه مى كنى؟
با سینه ام كه شرحه شرحه فراق است چه خواهى كرد؟
به ندبه هاى من كه در هر صبح غیبت، از آسمان دلتنگی هایم فرود آمده اند ، چگونه خواهى ساخت؟

مى دانم كه تو زبان ندبه را بیشتر از هر زبان دیگرى دوست مى دارى . مى دانم كه تو جمعه ها را خوب مى شناسى و هر عصر آدینه خود در گوشه اى اشك مى ریزى.
اى همه دردهایم! از تو درمان نمى خواهم كه درد تنها سرمایه من در این آشفته بازار دنیاست.

تنها اجابتى كه انتظار آن را مى كشم جماعت ناله هاست ؛ تنها آرزویى كه منت پذیر آنم ، خاموشى هر صدایى جز اذان « یا مهد ى » است .

هنوز پشت نارون ها به تو گرم است، به آمدن تو ، هنوز شب به یاد تو می خوابد تا سپیدۀ سحر را ملاقات کند، هنوز جاده ها به یاد تو آذین بسته می شوند.این روزها بیشتر از قبل چلچله ها بی قرار می شوند تا نغمه ای لایق تو بسرایند. برای دستهای زمین خوشه می شوی و جوانه ها دل بسته اند به تولد آفتاب..
.
مهدی جان تمام راههای نزدیکی به تو را در سر مرور می کنیم و هر لحظه و هر نفس به یاد تو آهسته نامت را زمزمه می کنیم و به قلبمان فرمان تپش به خاطر تو را صادر می کنیم .
.
مهدی جان نمی دانم با این همه ناسپاسی چگونه تمنایم را از تو طلب کنم . از تویی که خورشیدی را در زمستانی ترین روزهای زندگیم تاباندی تا گرمی بخش لحظه های یخ زده ام باشد. اکنون خورشیدم در افق آرزو ها در حال غروب است و من مانده ام دلتنگ ، در حسرت آرزوهای مانده بر دلم و هراسان از سکوت و تنهایی شب .

مهدی جان در این شب که ابرهای تیره دلم خیال باریدن دارد فقط ذکر نام تو از بار غمهایم می کاهد ..
مهدی جان این چشمانم را که از دنیا و آنچه در آن می بیند، لذت می برد به سوی مهربانیت متوجه گردان تا اشک های حسرتم سراسر خاک وجودم را همچون موم نرم نماید و دوباره شکل بگیرم. به تو متوسل شده ام . به مهربانی و رحمتت ، دعای سوزان قلبم را استجابت فرما . امیدم به درگه لطف توست فریاد العجل العجلم را بپذیر .. آمین??❤️??
نجفی طلبه سطح دو

 4 نظر

دلنوشته

19 فروردین 1399 توسط مسافر

سلام ای زاده طه و یاسین.. ای دلخوشی دیرین! مولای من!…من از سکوت شب هایی می گویم که بادهای غربت، آنها را در هم کوبیده، شب هایی که سایه ظلمت در تار و پودشان رخنه کرده و درختان به خواب عمیقی فرو رفته اند.
من دل شکسته نیز با چشمانی بارانی تر از همیشه به همراه شمعدانی ها چشم به راه جاده دوخته ایم تا شاید روزی صدای هاتفی ما را به آمدنت نوید دهد و طلسم آدینه های تلخ را در هم شکند..

یابن الحسن، آقایم، ماه و سال تمام شد اما تو نیامدی. اما می دانی باز گل سرخی که برایت چیده بودم پزمرده شد مثل دلم؟ آقا..بیا و شب هجران را به صبح وصالت مبدل کن…
آقاجان!…اگر خورشید از چشم ما پنهان مانده است، تقصیر ابرها نیست، چشمهای ما باران نخورده است .حتى اگر از چشم ما غایب باشی ، باز هم ما از چشمان مسیحاییت غایب نیستیم .
مولای من!. میخواهم بدانم یکی بین ما آنقدر عاشق نبود که مثل یعقوب (ع) در نبودنت اشک فراق بریزد تا دست کم برایمان پیراهنی بفرستی؟
اى كاش غفلت های ما از شبهاى غیبتت طولانى تر نبود .ما را ببخش که هر زمان همه درها به رویمان بسته شد، در خانه ات را میزنیم!..

مرا که یک عمر است دلواپس حضورت بوده ام، دلواپس و لبریز از هیجان لحظه ای که تو می آیی. توئی که پاسخ نیاز نیازمندانی هستی که غیر از خدا کسی ندارند!..

تو می آیی و دنیا را با عشق و حضورت سبز و نورانی می سازی.
می دانم که تو در دل تک تک عاشقان پرچم سبزت حضور داری. تو دعای سبز و عاشقانه نیمه شب آنها را می شنوی؛ تو گریه و نیازهایشان را می بینی. تو می دانی که یک دنیا چشم نیازمند سالهاست چشم انتظارت است؛
مولای من!…وقتی تو بیایی دیگر غم جرأت گریه هم ندارد؛ شب و روز یکی می شود و دنیا یکسره در قیام قیامت فرو می رود.
.
امام زمانم!.. دلتنگ شده ام..به اندازه ی تمام گریه ای که مجنون وار از زندگی تو را می خواهد
میگویی چه کنم؟
دست بردار نیست.هرلحظه خیالت را به ذهنم دست می کشد و هواییم می گند!..
غیر تو را بنویسم؟
آخر من از هرچه غیر توست بریده ام.. واژه غیر تو در هیچ لغت نامه ای اعتبار ندارد!.
می بینی.. چه نیازی است عشق؟ که ندیده فدایت شدم؟

وقتی اشک امان مرا میبرد دلتنگییت در پناه نگاهم سکته میزند..
باران هم بدون تو بوی تشنگی میدهد..در این هوای دلم… قلمم هم برایت اشک می تراود از دلم!..
مهدی جان!.. چگونه می شود نوشته ای را تمام کرد وقتی که تو آغاز نفس هایی؟؟

بیا ای پیک سحر که صبح دیر کرده است..
اللهم عجل لولیک الفرج
????
هایده نجفی طلبه سطح دو

 2 نظر
  • 1
  • ...
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 17
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

یوسف زهرا س

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس