یوسف زهرا س

این وبلاگ به نام یوسف زهرا سلام الله ساخته شده توسط هایده نجفی
  • خانه 

دلنوشته

20 فروردین 1399 توسط مسافر

سلام امام زمانم… سلام ای شکوه عیسی را وارث و ای صبر ایوب را صابر..

حكایت حضور، برای من یادآور صبحى است كه از خواب سیاهى برخاستم و بهانه پدر گرفتم. من همیشه سرماى غم را میان گرمى دستهاى پدرم گم مى كردم. كاشكى كلمات من بى صدا بودند ؛ كاشكى نوشتن نمى دانستم و فقط با تو حرف مى زدم كاشكى دلدادگان تو مرا هم با خود مى بردند ؛ كاشكى من جز هجر و وصال ، غم و شادى نداشتم!

تو از همه پدرها مهربان ترى ، مى گویند هر اشكى از چشم یتیمى جدا مى شود بر دامان مهر تو مى ریزد.مى گویند تو نیز گریانى! 
اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش كه آداب نجوا نمى دانم.

مرا ببخش كه در شب میلادت پرده خیالم، رشته كلمات، سررشته خود را از كف داده اند و نه از این رشته سر مى تابند و نه سررشته را مى یابند.

عمرى است كه اشكهایم را در كوره حسرتها انباشته ام و انتظار جمعه اى را مى كشم كه جویبار ظهورت از پشت كوه هاى غیبت سرازیر شود، تا آن كوزه و آن حسرتها را به آن دریا بریزم و سبكبار تن خسته ام را در زلال آن بشویم.

اى همه آروزهایم!
من اگر مشتى گناه و شقاوتم، دلم را چه مى كنى؟
با چشمهایم كه یك دریا گریسته است چه مى كنى؟
با سینه ام كه شرحه شرحه فراق است چه خواهى كرد؟
به ندبه هاى من كه در هر صبح غیبت، از آسمان دلتنگی هایم فرود آمده اند ، چگونه خواهى ساخت؟

مى دانم كه تو زبان ندبه را بیشتر از هر زبان دیگرى دوست مى دارى . مى دانم كه تو جمعه ها را خوب مى شناسى و هر عصر آدینه خود در گوشه اى اشك مى ریزى.
اى همه دردهایم! از تو درمان نمى خواهم كه درد تنها سرمایه من در این آشفته بازار دنیاست.

تنها اجابتى كه انتظار آن را مى كشم جماعت ناله هاست ؛ تنها آرزویى كه منت پذیر آنم ، خاموشى هر صدایى جز اذان « یا مهد ى » است .

هنوز پشت نارون ها به تو گرم است، به آمدن تو ، هنوز شب به یاد تو می خوابد تا سپیدۀ سحر را ملاقات کند، هنوز جاده ها به یاد تو آذین بسته می شوند.این روزها بیشتر از قبل چلچله ها بی قرار می شوند تا نغمه ای لایق تو بسرایند. برای دستهای زمین خوشه می شوی و جوانه ها دل بسته اند به تولد آفتاب..
.
مهدی جان تمام راههای نزدیکی به تو را در سر مرور می کنیم و هر لحظه و هر نفس به یاد تو آهسته نامت را زمزمه می کنیم و به قلبمان فرمان تپش به خاطر تو را صادر می کنیم .
.
مهدی جان نمی دانم با این همه ناسپاسی چگونه تمنایم را از تو طلب کنم . از تویی که خورشیدی را در زمستانی ترین روزهای زندگیم تاباندی تا گرمی بخش لحظه های یخ زده ام باشد. اکنون خورشیدم در افق آرزو ها در حال غروب است و من مانده ام دلتنگ ، در حسرت آرزوهای مانده بر دلم و هراسان از سکوت و تنهایی شب .

مهدی جان در این شب که ابرهای تیره دلم خیال باریدن دارد فقط ذکر نام تو از بار غمهایم می کاهد ..
مهدی جان این چشمانم را که از دنیا و آنچه در آن می بیند، لذت می برد به سوی مهربانیت متوجه گردان تا اشک های حسرتم سراسر خاک وجودم را همچون موم نرم نماید و دوباره شکل بگیرم. به تو متوسل شده ام . به مهربانی و رحمتت ، دعای سوزان قلبم را استجابت فرما . امیدم به درگه لطف توست فریاد العجل العجلم را بپذیر .. آمین??❤️??
نجفی طلبه سطح دو

 4 نظر

دلنوشته

19 فروردین 1399 توسط مسافر

سلام ای زاده طه و یاسین.. ای دلخوشی دیرین! مولای من!…من از سکوت شب هایی می گویم که بادهای غربت، آنها را در هم کوبیده، شب هایی که سایه ظلمت در تار و پودشان رخنه کرده و درختان به خواب عمیقی فرو رفته اند.
من دل شکسته نیز با چشمانی بارانی تر از همیشه به همراه شمعدانی ها چشم به راه جاده دوخته ایم تا شاید روزی صدای هاتفی ما را به آمدنت نوید دهد و طلسم آدینه های تلخ را در هم شکند..

یابن الحسن، آقایم، ماه و سال تمام شد اما تو نیامدی. اما می دانی باز گل سرخی که برایت چیده بودم پزمرده شد مثل دلم؟ آقا..بیا و شب هجران را به صبح وصالت مبدل کن…
آقاجان!…اگر خورشید از چشم ما پنهان مانده است، تقصیر ابرها نیست، چشمهای ما باران نخورده است .حتى اگر از چشم ما غایب باشی ، باز هم ما از چشمان مسیحاییت غایب نیستیم .
مولای من!. میخواهم بدانم یکی بین ما آنقدر عاشق نبود که مثل یعقوب (ع) در نبودنت اشک فراق بریزد تا دست کم برایمان پیراهنی بفرستی؟
اى كاش غفلت های ما از شبهاى غیبتت طولانى تر نبود .ما را ببخش که هر زمان همه درها به رویمان بسته شد، در خانه ات را میزنیم!..

مرا که یک عمر است دلواپس حضورت بوده ام، دلواپس و لبریز از هیجان لحظه ای که تو می آیی. توئی که پاسخ نیاز نیازمندانی هستی که غیر از خدا کسی ندارند!..

تو می آیی و دنیا را با عشق و حضورت سبز و نورانی می سازی.
می دانم که تو در دل تک تک عاشقان پرچم سبزت حضور داری. تو دعای سبز و عاشقانه نیمه شب آنها را می شنوی؛ تو گریه و نیازهایشان را می بینی. تو می دانی که یک دنیا چشم نیازمند سالهاست چشم انتظارت است؛
مولای من!…وقتی تو بیایی دیگر غم جرأت گریه هم ندارد؛ شب و روز یکی می شود و دنیا یکسره در قیام قیامت فرو می رود.
.
امام زمانم!.. دلتنگ شده ام..به اندازه ی تمام گریه ای که مجنون وار از زندگی تو را می خواهد
میگویی چه کنم؟
دست بردار نیست.هرلحظه خیالت را به ذهنم دست می کشد و هواییم می گند!..
غیر تو را بنویسم؟
آخر من از هرچه غیر توست بریده ام.. واژه غیر تو در هیچ لغت نامه ای اعتبار ندارد!.
می بینی.. چه نیازی است عشق؟ که ندیده فدایت شدم؟

وقتی اشک امان مرا میبرد دلتنگییت در پناه نگاهم سکته میزند..
باران هم بدون تو بوی تشنگی میدهد..در این هوای دلم… قلمم هم برایت اشک می تراود از دلم!..
مهدی جان!.. چگونه می شود نوشته ای را تمام کرد وقتی که تو آغاز نفس هایی؟؟

بیا ای پیک سحر که صبح دیر کرده است..
اللهم عجل لولیک الفرج
????
هایده نجفی طلبه سطح دو

 2 نظر
  • 1
  • ...
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 17
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

یوسف زهرا س

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس