یوسف زهرا س

این وبلاگ به نام یوسف زهرا سلام الله ساخته شده توسط هایده نجفی
  • خانه

میلاد امام علی علیه السلام و روز مرد مبارک

25 دی 1403 توسط مسافر

*به نام خالق بخشنده بخشایشگر*

سلام آقایم سلام مولای من!.. سلام بر تو ای پرچمدار حقانیت انکار ناپذیر حق!..ای دست خدا!… دست آسمان!… دست زمین!. سلام بر تو ای امیرالمومنین ای شاه مردان.
.
مولای جان!…. مدت هاست که می‌خواستم از شما بنویسم اما هیچ وقت خود را شایسته چنین مقامی نمی دانستم زیرا دست‌هایم طاقت نوشتن نام مقدس علی(ع) را نداشت و قلمم بر صفحه کاغذ نمی رقصید. مدت هاست دلم می خواست از بزرگی و جوانمردی ات بنویسم اما هر گاه که قلم به دست می‌گیرم می مانم که چطور همه حرف هایم را به روی کاغذ بیاورم، بین دردهای درون هم که نمیشود به قرعه یکی را برگزید، می شود؟ حالا میخواهم عهدی با شما ببندم و هر چه که به ذهنم آمد بنویسم.
.
یاعلی!.. ای سرور و مولایم می‌خواهم حرف‌هایی را بازگو کنم که سالیانی است در دلم سنگینی می کند در سینه ام غوغایی است غوغای سالها دوری، سالهای بی علی(ع) بودن .
.
سلام بر تو روزی که زاده شدی..
سلام بر کفش های کهنه ات که مایه فخر و کرامت شیعه اند.
سلام بر عبای پر وصله ات که سبب شرافت شیعه اند…سلام بر دست های پینه بسته ات که بوسه گاه ملائک مقرّب خداست…
.
سلام بر بازوان تنومندت وقتی خیبر را از جای برکندی.
و سلام بر تو وقتی در «لیلة المبیت» در بستر محمد(ص) خوابیدی و به استقبال مرگ رفتی و مرگ از اُبهت و شجاعت تو گریخت.
.
درود خدا بر تو وقتی ریسمان به گردن مبارکت انداختند و به مسجد بردند
و تو برای رضای خدا خاموش بودی!
سلام بر تو وقتی همسرت را پیش چشمانت سیلی زدند، اما ذوالفقارت برای حفظ دین محمد(ص) در غلاف بود!
.
و سلام بر تو وقتی استخوان در گلو و خار در چشم یک ربع قرن آفتاب خانه ات بودی.
.
امشب ملائکه بال در بال گرد خانه خدا حلقه می زنند، تا تو بیایی و بر حریر ولایت تکیه زنی. آسمان چه با شکوه است امشب! ملائکه تمام آسمان را پوشش داده و جبرائیل و میکائیل و اسرافیل حلقه خانه کعبه شدند تا تبریک گوی نوزاد فاطمه بنت اسد باشند !
.
شکوه اسم مقدست باعث شادی ملائکه است. فرشته‌ها دسته دسته از آسمان فرود می آیند و آسمان شب به یُمن وجود امامت و ولایت نور مهتاب را در میان آبشار آسمانی اش تقسیم می کند؛ چرا که امشب علیه السلام مولا و سرور ما جهانیان خواهد شد
.
علی جان! تو می آیی تا بار دیگر با عصای موسی (ع) در دست، سوار بر کشتی نوح نبی ع، پیام آور انبیاء الهی باشی تا کاخ فرعون زمان به یمن وجود مقدست فرو ریزد و تاریکی شب ظلمانی به صبح روشنی مبدل شود
.
امروز فقط آمده ام تا بار دیگر عهد ببندم که شیعه بودن افتخار من است و کنیزی اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وآله ، زیباترین آرزوی سال‌های نوجوانی تا به امروزم، با شما عهد می بندم مولا جان همیشه یک شیعه بمانم و ظهور فرزندت مهدی موعود عجل الله تعالی را ثانیه به ثانیه انتظار بکشم
.
مولای من!… ای مظهر العحائب…ای شکوه عیسی را وارث! ای صبر ایوب را صاحب..ای کوه صبر و صلابت.. ای دروازه علم.. آقا نا امیدمان نکنی آقا ما به غیر خدا و انبیاء و اهل بیت علیهم السلام کسی را نداریم آقا.

نا اهلیم آقا… نااهلیم و سزای نوازش نیَم ولی، نا اهل و اهل پیش کریمان برابر است
.
وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ آمده ام بگم آقا سائل تر و‌گدا تر از ما که تو دنیا کسی را نداره کسی نیست آقا….قرآن گفته سائل را از در خانه تان رد نکنید آقا.
.
گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟ دریای کرم هستید آقا جان.
.
فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ آمدم بگم آقا یتیم تراز ما که دستش از دامن مولاش صاحب الزمانش کوتاهِ کسی نیست ما سائلیم، درمانده ایم آقا جان اما همیشه چشم انتظاریم.
.
علی جان!… تو شفیع روز محشری آقا ما کم گذاشتیم حق قرآن را به جا نیاوردیم حق شیعه بودن را بجا نیاوردیم آقا ما را ببخش که آن چیزی نیستیم که شما آرزو داشتید…

میلاد اولین اختر آسمان امامت و ولایت حضرت علی ابن علی علیه السلام بر پیشگاه منجی عالم بشریت مهدی موعود عجل الله تعالی و شیعیان حضرت مبارک باد.
.
هایده نجفی ارشد فلسفه 🏵️🌼🌸💜💮💜🏵️🌼💙💚🍁🍃💚💙🏵️🌸💜💮🍀⛈️☘️

 نظر دهید »

یلدای مبارک

01 دی 1403 توسط مسافر

* به نام خالق بخشنده بخشایشگر*
.
از دار و ندار دنیا یک دفترچه سفید دارم ؛ یک خودکار نیمه تمام که سرش را دندانهایم ساییده
و یک ذهن که در آن همه جور واژه ای پیدا می شود.
دقائق سپری می شنوند و پاییز زیبا محبتش را روانه‌ی خانه‌‌ها می‌‌کند.
.
در روزهای آرام ودلنشین خانه‌ی دلمان پرهیاهو وشادمان و خانه ى قلبمان پرتلاطم و قلبم از زیبایی های پاییز ، چون موجی که خود را به صخره می‌‌کوبد ونوای آهنگينش چون نغمه‌ی پراحساس طوطیان است. روزها ثانیه به ثانیه در گذر است پاییز در گذر است
.
پاییز نفس نفس می زند و من پشت پنجره ایستاده ام و بی خیال چای می نوشم.
پاییز هق هق می کند و من چشم می بندم و فال حافظ می گیرم
پاییز نارنجی تر از همیشه نگاهش رنگ التماس می دهد و برای یک دقیقه بیشتر ماندن دست به دامان یلدا می شود.
و من چقدر دلتنگم برای رفتن پاییز، آیا پاییزی دیگر را خواهم دید؟ اکنون من به زمستان فکر می کنم و لذت برف هایش …
پاییز دارد تمام می شود و من بی رحم شده ام سرد..بی تفاوت. .شبیه تو. .شبیه زمستان.
.

آخرین آدینه‌ی پاییز است . جان می‌دهد برای ورق زدنِ دفتر زندگی!.. در ایوان خانه‌ی قدیمی قلبم را ورق می‌زنم. انتظار سرد شدن چای میان صفحات دفتر زندگی فراموش می‌شود و من خیره به صفحات مهربانیِ سالیانِ گذشته لبخندی می‌زنم‌.
.
واژگان محبت و عشق را با چشمانم می‌بلعم و باز حسرتی است که در وجودم رخنه می‌کند.
باز هم ورق می‌زنم و چشمانم شاهد تمام غم ها و شادی ها می‌شوند.
.
ساعتی چند می‌گذرد ؛ ، در صفحه‌ای تا خورده دلم مجذوب می‌شوم . گویی کسی از رازهایش روایت کرده،؛ راز هایی بی بدیل در پرتگاه فرجام زندگی…!
.
پاییز این فصل زیبای سال؛ با همان عاشقانه‌های “مثل خون در رگ های من” درگذر است..
چند صفحه‌ای از ذهنم را ورق می‌زنم ؛ حوالی سال‌‌های اخیر ، دستانم از حرکت باز می‌مانند! صفحات خیس شده اند!
.
پاییز رو به اتمام است فصل پاییز را برای دل خودت آرام تر ورق بزن و تمامی رنگ‌ها را به خاطر بسپار که تنهایی لابلای همین رنگ‌های زیباست.
.
ابرها به آسمان تکیه می‌کنند، درختان به زمین و انسان‌ها به مهربانی یکدیگر. . جاودان باد سایه دوستانی که شادی را علتند نه شریک و غم را شریک‌اند نه دلیل..
.
یلدا مبارک💚💮💙🌸💜🏵️💚🌼💙🌸💜💮
.
نجفی ارشد فلسفه

 نظر دهید »

مناجات با دوست

28 آبان 1403 توسط مسافر

* به نام خالق بخشنده بخشایشگر*

خدای من! سلام! روزهای زیادی را پشت‌ سر گذاشتم در حالیکه خشمگینانه و مغرضانه‌ تلاش می‌کردم تو را از قلب و روحم‌ بیرون کنم و اما نشد. از تو گلایه داشتم و دلم می‌خواست از آن بالای آسمان‌ها که نمی‌توانم درازایش‌ را حدس بزنم با سرعت نور پایین می‌آمدی؛ پیش‌ رویم‌ می‌نشستی و برایم دلیل و برهان می‌آوردی و متقاعدم می کردی و من هم زل میزدم در چشمانت و سری تکان می دادم تا دیگر از تو ناراحت و دلگیر نباشم؛ بتوانم تو را عاشقانه و خالصانه مثل روزها، ماه‌ها و سالهای پیشین‌ دوست‌ بدارم. هر چقدر که می‌گذشت .
اما هرگز نفرت و فراموشی نتوانست از آن همه عشق و محبت سبقت بگیرد چون عشق تو فرای همه تصورات و ناراحتی هابود.
.
خدای من! سال هاست که رنج و زحمت بر من چیره شده و من با شگفتی می بینم که زنده هستم و هنوز نفس می‌کشم‌. قلب کوچک من با قدرت دستان یاریگر‌ توست که هنوز می‌تپد‌ و موسیقی پرفراز‌ و نشیب‌ ضربان‌هایش‌ به گوش می‌رسد‌.
.
خدای من! من از تو ممنونم‌. تو همان قدرت بزرگی هستی که اگر زحمی و اندوهی می دهد اما صبر هم می‌دهد. دستاویزی‌ برای زیستن و امیدواری‌ می‌دهد‌.
.
إلهی! این همه سال به خور و خواب گذشت و من نمی‌دانم اگر به روز محاسبه‌اش کنم چه عدد طویل‌ و بزرگی می‌شود؛ گر نبخشایی به کجا رو آورم؟
.
خدای من! اکنون از تو دلخور نیستم. می‌دانم که تو بزرگ‌تر و مهربان‌تر از ورای تصورات من هستی. تو دوست‌ نداری بنده‌هایت مغموم‌ و غمگین باشند. من اطمینان دارم که حزن‌های تحمیل شده بر من برایم‌ نشانی از حُب و دوست‌ داشتن تو به من است نه نشانی از غرض‌ورزی‌ها، حسادت‌ها و ….
.
معبودم ! به جای فراموشی و بیرون راندن تو از قلب و روحم با شگفتی می بینم که تمام قلبم مالامال از عشق توست. تو به نیکوترین صورت قلبم را تسخیر کرده ای .
می دانم و بر این باورم که دستان نامرئی‌ قدرتمند و مهربان تو در این سال‌ها بارها و بارها شانه‌هایم را در بر گرفت… مرا در آغوش کشید و به من بال پرواز داد.
.
اینک من از فراز و نشیب های فصل های غمزده‌ زندگی‌ام چونان‌ پرنده‌ای پرشتاب‌ گذشتم و بر سطح جدید و تازه‌ای از زندگی‌ام‌ فرود آمدم‌.
.
خدای من! اینک به درگاه تو آمده ام و از تو شرمسارم‌ که آنگونه‌ کینه‌توزانه‌ و نامهربان‌ به تو فکر می‌کردم و با تو حرف می‌زدم.
.
مرا ببخش! من چیستی‌ هیچ‌ چیز در این عالم را نمی‌دانم و اعتراف می‌کنم به اینکه هیچم و از همه چیز بی‌اطلاعم‌. تو هستی که دانایی مطلقی‌ و همه چیز را می‌دانی و من آنقدر کوچک و ناتوان هستم که نمی‌توانم اینهمه مهر تو را در پس اتفاقات تلخ و سختی‌ها ببینم اما اطمینان دارم‌ که در منتهای‌ رنگ سیاه هم می‌توان نشانی از نور و روشنایی مهر‌ تو را دید.
.
ای مهربانی بی منت! درمان آن دردها که به دست کریم توست ما را محتاج دست های درد ناآشنا مکن

گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟ خودت گفتی گدا را از درِ خونتون رد نکنید امشب به گدایی آمده ام و این قلبم به من اطمینان می‌دهد که دستان درخشانی را که از فراسوی‌ زمین و آسمان دراز شده و دست مرا محکم و سرشار از احساس و امنیت گرفته است؛ هیچ وقت رها نمی‌کنم..
.
خدای من! اگر تو نباشی زندگی چیست جز پرسه زدن در حیاط بیهودگی؟. پس دستم را مثل همیشه بگیر که تنهای تنهایم….

نجفی ارشد فلسفه🍀🍁🌼🌾🌸🍁🍃🍂🌸🏵️💮

 نظر دهید »

دلنوشته ای برای حضرت زهرا سلام الله

25 آبان 1403 توسط مسافر

به نام خالق بخشنده بخشایشگر*
.
سلام بر بانوی گل‌های بهشت!.
بانوی مهر و آفتاب!..هر بار که می خواهم از شما بنویسم این دست و این قلم یارای نوشت ندارد.
می‌نویسم اما نمی دانم تا چه اندازه نوشته‌هایم را می خوانی، ای ه‍مه خوبی لطف و محبتت را شامل حالم کن. اگر دست‌های پاک تو میان من و پروردگار، پلی شود؛ لطف و رحمت خداوند شامل حال منِ روسیاه خواهد شد.
.
بانوی جان، ه‍ر وقت به درگاه خداوند دعا و لابه کردم، دعاهای من حتی از سقف این خانه بالاتر نرفت، امشب قرارم می شوی؟ آیا نزد پروردگار ضامنم می شوی؟ می دانم خداوند چیزی که تو از او بخواهی را رد نمی کند؛ پس بخواه که تقدیر تلخ من عوض شود و از این گرفتاری رهایی یابم نگذار دست خالی برگردم بانو
.
می دانم اگر دستی بر سرم بکشی و شفاعتم کنی، به لحظه‌ای خداوند دنیایم را چنان متحول می‌سازد که دیگر نشانی از غم باقی نمی ماند.
بانوی لحظه های بی کسی! برخیز و دستانم را بگیر! این دستان عمریست بر مزار بی ضریحت دخیل بسته اند می گویی چه کنم؟
.
قایقی شکسته دارم در این دریای طوفانی و تمام آن چه داشته‌ام به آب سپرده شده است. زندگی‌ام در دردناک‌ترین نقطه خود قرار دارد و امیدهایم به نقطه کور رسیده‌اند. اما من به درگاه پر سخاوت تو، روی آورده ام و امید دارم که آبرویم را خریده و مرا از چنگال مشکلات رهایی بخشی.
.
اگر چه زندگی سخت است و من دلتنگ، اما امیدم از دست نرفته و هنوز دستانم را دارم و آن‌ها را به سمت پروردگاری که ما را آفریده دراز می کنم و تو بانوی هر دو جهان را نیز واسطه قرار دهم.
.
بانوی نور و برکت، می دانم از آنچه تو می پسندی فرسنگ ها فاصله دارم و وجود نازنینت گناهان مرا تاب نمی آورد اما تو فاطمه ای جدا شده از آتش، پس به حرمت نامت دست پر مهرت را بر زخم های وجودم بکش تا نسیم بخشش و رحمت الهی بر تار و پود وجود بی وجودم بوزد.
قسم به لحظه ای که آفریده شدی با نفس پاک خود برایم دعا کن بانو
.
زبانم قاصر است و کجا قلم من تواند عظمت نام پر از پاکی تو را بنگارد ای آن که دامنت، رسالت سردار توحید را پرورد. پس سلام بر تو و مظلومیتت و سلام بر خاندان پاک و مطه‍رت یا ام ابیها..

شه‍ادت مظلومانه حضرت زهرا سلام الله علیها بر پیشگاه امام عصر عجل الله تعالی و شیعیان جهان تسلیت باد
.
هایده نجفی طلبه سطح دو ارشد فلسفه🌷🖤🌸💙🌺🖤🌹💙🥀🖤.

 نظر دهید »

پاییز دلتنگی

15 آبان 1403 توسط مسافر

* به نام خالق زیبایی ها*
.
آرام شده ام مثل پاییز
پاییز برگ هایش را بـه زمین می‌بخشد و من کینه و نفرت ها را بـه دست بـاد …
همیشه پاییز را برای خش خش برگهای زرد و قرمزش دوست می دارم… برای شب های طولانیش، برای باران های تند و تیزش و برای خنکای هوای دلگیرش ..
پاییز را برای احساسات رها شده و تنهایی هایش و برای لحظات پر از بغضِ اَبرهایش دوست می دارم…
.
هرسال سه ماه این فصل برایم تازگی دارد… هر سال دلم برای حال و هوایش تنگ می‌شود پاییز را هر کسی نمی‌تواند درک کند…! باد سردش شلاق وار به برگهای نازک و شکننده ی درختان غمی را تحمیل می‌کند، که هيچ وقت هیچ‌کس قادر به توصیفش نخواهد بود…اما بخشش عجب لذتی دارد..
.
پاییز را به امید مهر آغاز می‌کنم به امید مهربانی و دریغ از مهر و آغوش پر مهر زمین ….باغ برهنه است و پیراهن ابر ، چاک خورده و پیکر پژمرده گل بر روی تن نمناک خاک افتاده است و من دلم دنبال نوشدارویی می‌گردد برای التیام درد زخم هایی که….
.
دلتنگ هستم و پاییز از راه رسیده ، نه پاییزی در دل یک کاج میان بیشه زار همیشه سبز و نه یک پاییز با بوی مهر ، بلکه پاییزی پر از برگ های پیر خشکیده که خش خش ناله های هر برگ آن را می‌توان شنید و زوزه ی مهیب باد گوش هر رهگذری را می آزارد ، پاییز فصل من است.

پاییز ام در امتداد نگاه های به هجران نشسته و پاییز تقدیم به همه آنان که شکفتنشان در خزان بود.
.
پاییز فصل زیبای من است، فصل تو و فصل همه آنان که پاییزی اند…همه ی آ نان که لطیف و بارانی اند…

پاییز است و هر برگش بیتی می شود و هر درختش غزلی ناب در دفتر رنگارنگ هستی
در آن هنگام که خورشید قافیه اش را می بازد و با باشُر شُر باران ردیف می شود،
پاییز ،پاییز، فصل نهایت زیبایی و رنگی شدن، کاش پاییز به پایان نرسید…

پاییز زیباترین فصل خداست رنگی و بی نظیر کاش یاد می‌گرفتیم ازپاییز رنگ خدایی بگیریم…

پاییز رسید تا غصه ها و دردها را بشوید با مرهم باران،، زخمهای به یادگارمانده ازدیروزهای گمشده در سراب را
.
پاییز زیبا!… ببین که هرغروب ،به تماشا ایستاده ام،،خاطرات خزان زده را دلم را،،
در پُشت رِخنِه های فروریخته از کُهنهْ دیوار دلم وفریاد میزنم, قصه ی زندگی ام،مثل پاییز سراسر درد است…
.
آخرین برگ از این باغ پاییز زده ام ،، زرد است
تو هنوز به هم نشینی بَزم غریبانه ی زمستان نرفته ای، کاش بمانی برایم و مرا به خلوت شبهایت،، به گریه مهمان کنی،
تا بشکنم با تو،، سکوت سنگین تمام فصلهای بی رنگی ام را در شب های بارانی
رویاهای خیس روزگارم را به آسمان پاییز می سپارم تا بشوید و از صحنه زمینی دلم پاک می کند.
.
هایده نجفی ارشد فلسفه💚💛💮💙💚💛💮💙

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 22
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

یوسف زهرا س

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس