یوسف زهرا س

این وبلاگ به نام یوسف زهرا سلام الله ساخته شده توسط هایده نجفی
  • خانه 

مناجات با دوست

28 آبان 1403 توسط مسافر

* به نام خالق بخشنده بخشایشگر*

خدای من! سلام! روزهای زیادی را پشت‌ سر گذاشتم در حالیکه خشمگینانه و مغرضانه‌ تلاش می‌کردم تو را از قلب و روحم‌ بیرون کنم و اما نشد. از تو گلایه داشتم و دلم می‌خواست از آن بالای آسمان‌ها که نمی‌توانم درازایش‌ را حدس بزنم با سرعت نور پایین می‌آمدی؛ پیش‌ رویم‌ می‌نشستی و برایم دلیل و برهان می‌آوردی و متقاعدم می کردی و من هم زل میزدم در چشمانت و سری تکان می دادم تا دیگر از تو ناراحت و دلگیر نباشم؛ بتوانم تو را عاشقانه و خالصانه مثل روزها، ماه‌ها و سالهای پیشین‌ دوست‌ بدارم. هر چقدر که می‌گذشت .
اما هرگز نفرت و فراموشی نتوانست از آن همه عشق و محبت سبقت بگیرد چون عشق تو فرای همه تصورات و ناراحتی هابود.
.
خدای من! سال هاست که رنج و زحمت بر من چیره شده و من با شگفتی می بینم که زنده هستم و هنوز نفس می‌کشم‌. قلب کوچک من با قدرت دستان یاریگر‌ توست که هنوز می‌تپد‌ و موسیقی پرفراز‌ و نشیب‌ ضربان‌هایش‌ به گوش می‌رسد‌.
.
خدای من! من از تو ممنونم‌. تو همان قدرت بزرگی هستی که اگر زحمی و اندوهی می دهد اما صبر هم می‌دهد. دستاویزی‌ برای زیستن و امیدواری‌ می‌دهد‌.
.
إلهی! این همه سال به خور و خواب گذشت و من نمی‌دانم اگر به روز محاسبه‌اش کنم چه عدد طویل‌ و بزرگی می‌شود؛ گر نبخشایی به کجا رو آورم؟
.
خدای من! اکنون از تو دلخور نیستم. می‌دانم که تو بزرگ‌تر و مهربان‌تر از ورای تصورات من هستی. تو دوست‌ نداری بنده‌هایت مغموم‌ و غمگین باشند. من اطمینان دارم که حزن‌های تحمیل شده بر من برایم‌ نشانی از حُب و دوست‌ داشتن تو به من است نه نشانی از غرض‌ورزی‌ها، حسادت‌ها و ….
.
معبودم ! به جای فراموشی و بیرون راندن تو از قلب و روحم با شگفتی می بینم که تمام قلبم مالامال از عشق توست. تو به نیکوترین صورت قلبم را تسخیر کرده ای .
می دانم و بر این باورم که دستان نامرئی‌ قدرتمند و مهربان تو در این سال‌ها بارها و بارها شانه‌هایم را در بر گرفت… مرا در آغوش کشید و به من بال پرواز داد.
.
اینک من از فراز و نشیب های فصل های غمزده‌ زندگی‌ام چونان‌ پرنده‌ای پرشتاب‌ گذشتم و بر سطح جدید و تازه‌ای از زندگی‌ام‌ فرود آمدم‌.
.
خدای من! اینک به درگاه تو آمده ام و از تو شرمسارم‌ که آنگونه‌ کینه‌توزانه‌ و نامهربان‌ به تو فکر می‌کردم و با تو حرف می‌زدم.
.
مرا ببخش! من چیستی‌ هیچ‌ چیز در این عالم را نمی‌دانم و اعتراف می‌کنم به اینکه هیچم و از همه چیز بی‌اطلاعم‌. تو هستی که دانایی مطلقی‌ و همه چیز را می‌دانی و من آنقدر کوچک و ناتوان هستم که نمی‌توانم اینهمه مهر تو را در پس اتفاقات تلخ و سختی‌ها ببینم اما اطمینان دارم‌ که در منتهای‌ رنگ سیاه هم می‌توان نشانی از نور و روشنایی مهر‌ تو را دید.
.
ای مهربانی بی منت! درمان آن دردها که به دست کریم توست ما را محتاج دست های درد ناآشنا مکن

گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟ خودت گفتی گدا را از درِ خونتون رد نکنید امشب به گدایی آمده ام و این قلبم به من اطمینان می‌دهد که دستان درخشانی را که از فراسوی‌ زمین و آسمان دراز شده و دست مرا محکم و سرشار از احساس و امنیت گرفته است؛ هیچ وقت رها نمی‌کنم..
.
خدای من! اگر تو نباشی زندگی چیست جز پرسه زدن در حیاط بیهودگی؟. پس دستم را مثل همیشه بگیر که تنهای تنهایم….

نجفی ارشد فلسفه🍀🍁🌼🌾🌸🍁🍃🍂🌸🏵️💮

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

یوسف زهرا س

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس