دلنوشته اربعین حسینی
به نام خالقی که شاهد است
و اما زینب س
حسین جان از پا افتاده ام؛ از بس که کنار هر جنازه صدچاک زانو زدم و نشانی از تو ندیدم.
بعد از آن همه آوارگی و اسارت و در به دری، برایم رمقی نمانده که میان سر و تن از هم جدایت، سعی میان صفا و مروه کنم.
خودت را به من نشان بده، ای بینشانه ترین!
روا مدار که زینب با این پای پر آبله و قامت خمیده، در میان کشته های نینوا بچرخد و زمین بخورد و تو را نیابد.
با من باز گو، تو را چگونه بازشناسم ای غریب ترین آشنا!
کجاست آن پیراهن کهنه ای که به یادگار، از مادرمان بر تن کرده بودی؟
چرا جای بوسه های مادرم به خون نشسته و خاک غربت، بر تن آفتابخورده ات خزیده است؟
صدایم کن برادر!!
من از همسایگی با درد و تازیانه می آیم و از جوار همشهریانی که سنگم زدند و ناسزایم گفتند. در کوفه، جایت خالی بود که چگونه با هلهله و خاکستر و اهانت به استقبال کاروان عزادارمان آمدند و در شام… همان بهتر که نبودی و ندیدی که آن خیزران که بر لب و دندان نازنین تو میخورد، چگونه بر جان نیم سوخته ا م شرر میزد و دل به خاکستر نشسته ام را دوباره به آتش می کشاند. همان بهتر که نبودی و ندیدی آن سنگی که سر بریده تو را بر نیزه هدف گرفت، به خون پیشانی شکسته ام رنگ یافت و آن دختر معصومت که به کنیزی خواسته شد و…
پس تو دیگر بر اندوه دلم، رنج جدایی ات را اضافه نکن و خودت را به من بنمایان!
نکند مرا نشناخته ای که با من از سر آشنایی سخن نمیگویی؟
بگذار رد خون پیشانی شکسته ام را پاک کنم و خاکستر کوچه های کوفه را از معجر نیم سوخته ام بروبم!
برادرم! کبودی رخسارم را بهانه نکن که تو از سالها پیش، با طعم تلخ سیلی و تازیانه آشنا هستی؛ این قامت خمیده هم که به پای شکستگی قد مادرمان زهرا س نمیرسد.
چرا خودت را از من دریغ میکنی؟
نکند از خواهرت رنجیده ای؟ دلتنگ دختر سه ساله ات هستی که در خرابه های شام تنها ماند؟ داغ دلم را تازه تر نکن برادر!
بگذار این زخم کهنه، سربسته بماند؛ من خسته تر از آنم که بتوانم دوباره بر قصه غم انگیز دختر سه ساله و سر بریده، زار بگریم.
چشمم به خون نشست از دیدن آن تن کوچک پر از کبودی و سوختگی!
تو را به جان رقیه علیهاالسلام مرا دریاب! من برای یک دل سیر گریستن به آغوشت محتاجم
.
خودت را به من نشان بده ای بی نشانه ترین
یاحسین غریب
. اربعین حسینی تسلیت باد
هایده نجفی طلبه سطح دو مدرسه علمیه حضرت زهرا سلام الله