دلنوشته ای برای امام عصر عجل الله تعالی
به نام خالق بخشنده بخشایشگر
.
سلام مولای غریبم!…نمیدانم این جمعههای دلگیر، تا کِی بدون تو غروب میکنند؟ چند جمعه، باید برایت بنویسم؟ قرار نیست من بنویسم و بقیه بخوانند، قرار است تو بخوانی و دلم آرام بگیرد؛ که نمیگیرد. بی تو، جهان رنگِ آرامش را نمیبیند.
این کاغذ و قلم، به نوشتن نام و نامه برای تو، عادت کردهاند…
هروقت دل هوایت را میکند، اینها هم بهانه میگیرند و بیدریغ برای دلداری میآیند. هیچوقت، ندیدن باعث نمیشود که نیامدن و نبودن عادت شود. جواب سؤالم را خوب میدانم! مینویسم تا زمانی که نبیند چشمانم دنیا را بدون تو.
نمی دانم میخوانی نامههایم را؟ میدانی دردِ دلم را؟ یقین دارم روزی که تو بیایی، خورشید هرگز غروب نخواهد کرد.
بگو تا کی ساغرِ وجودم را، جامِ نگاهم را در دست بگیرم تا شاید قطره ای از نگاهِ پرمهرت نصیبم کنی؟!
تا کی شب به شب ، به سرودِ آمدنت، مرثیه ی حیران بخوانم؟!
پس کدامین روز مرا به افق نگاهت خواهد رساند؟
مولا جان!.. امروز امده ام با عهدی محکم قسم به راهی که مرا خوانده ای من تمامِ عشق را در این انتظار تصویر کرده ام، مثل دویدنِ نقطه ها پشتِ هم تا شنیدن نغمه ی دلنواز «انا بقیة الله»
.
آقا جان! دعا کن چشمِ این روزگارِ سنگین، زودتر به آمدنت روشن شود. خدا به شما، نه نمی گوید.اقا😭
من هم دعا می کنم و برای روزهای باقی مانده ی آن اتفاق بزرگ، همه ی دار و ندارم (دلم) را نذر می کنم.
همان دلی که مرا به کنیزیت خوانده همان دلی که سربازیت را قبول کرد. انتظارت همچون گُلی هر صبح جمعه می شکفدُ هر غروب، می پژمرد بی تو…
حتم دارم می آیی، زودتر از غروب.
.
می آیی و زمین جرعه جرعه بی قراریش را به پایت می ریزد
آسمان اما با دیدنت، بغضِ هزارساله اش می شکند…
کاش باشم و آن روز به تمامتِ بیقراری و چشم انتظاری به استقبالت بیایم.
.
آدینه، گام های نورانی ات را بر سنگفرش آن خواهی گذاشت. چشم به راهت مانده ام آقا…
شب ها را تا سپیده دم عشق می خوانم و سحرگاهان تا شب اذان امید در گوش تک تک قناری ها زمزمه می کنم…لحظه های خاکستری ام بی پیرایه تقدیم وجودت ، که می دانم به نامِ نامی ات “هیچ” در چنته ام با خود به این سو و آن سو می کشم.
.
لحظه هایم را با تو تقسیم می کنم که عدالت چونان ذره ای در دل خاک و آسمان ها از چشمانت پنهان نمی ماند.
با تمام وجودم عهد می بندم تمام قلبم را به وسعت نیلوفرانه ترین طپش ها نثار آمدنت خواهم کرد آنگاه که بگویند خواهی آمد با دستی از عدل و قلبی که بی صبرانه برای گنجشک های بی پناه دست از طپیدن بر نخواهد داشت.
.
بزرگترین نگاه من به کوچکترین ستاره آسمان دوخته تا شبی از شبها آغوش بگسترانم و مهتاب را در آغوش کودکانه ام بگیرم.
الهم عجل لولیک الفرج
هایده نجفی طلبه، ارشد فلسفه
💗🌺🌹🦋🌷🦋💗🌺💗🌺🦋