یوسف زهرا س

این وبلاگ به نام یوسف زهرا سلام الله ساخته شده توسط هایده نجفی
  • خانه 

شب قدر

27 اردیبهشت 1399 توسط مسافر

خداوندا…ای مونس تنهایی و وحشت!…
ای مونس نجواهای پنهانی هرکه خلوتی با تو ساخت خود را یافت و هرکه به دیگران پرداخت هستی اش را در ازدحام نفوس باخت لذت خلوت با خودت را به ما عنایت کن!
خداوندا.. در مان آن دردها که به هیچکس نمی‌توان گفت در دست‌های کریم توست ما را محتاج دست های درد ناشناس مکن!
.
خداوندا! ای پناه اشک های پنهانی خوشا آنانکه اشک را نه بر گونه های خویش که بر دامان دست های تو می بارند!
خوشا به حال آنانکه در گریه های شبانه سر بر شانه تو‌دارند ما را آغوش احابتی این چنین عنایت کن!..
.
خداوندا….در این شب که پر از صدای استغاثه شمع ها و گریه پروانه های عاشق توست، حس می کنم خوش بختم، نه سردم است، نه باران های گل آلود چادرم را لگد می کنند. نه از صدای آرزوهای نیامده می ترسم، نه هراس ناکامی های جهان را یک به یک در کمینم…در اتاقم سر بر روی زمین سجاده تک و تنها، باران مهر تو می بارد. اتاق را در آغوش می گیرم و بر بال سجاده به ملکوت پرواز می کنم. تمام فرشتگان با لهجه های آسمان های دور، با من هم پرواز می شوند.

..
خداوندا…چه روزها که بر من گذشت. خواب هایی که دیده بودم، تعبیر نشد و گناه و خطا تمام کردارم را از هم پاشید. روزها گذشت، نه تو بر من خشم گرفتی، نه ساعت نزول برکت ها تغییر کرده. فقط این نیست. اینکه فراموش کردم به آغوش شکرگزاری تو هر لحظه روی بیاورم. فقط این نیست که از کنار نگاه عاشقانه تو پر طمطراق و سر به هوا رد شدم. چیزهای بیشتری برای گریه کردن دارم برای از شرم، به زبان نیاوردن، اما تو مثل همیشه خبردار هستی و من نمی دانم پس از بی قضاوتی دست هایم، پس از استغفار و ثنای تو آیا به رهایی بی گناهی و عافیت می رسم.؟!…

معبودا…مگر نمی دانستم لحظه ها چشم های نگران و بینای تواند؟ مگر خبر نداشتم که اوقات را اراده تو میان شهرها و کشورهای جهان تقسیم می کند؟ چه جاهل بودم در اعتقاد خویش به بادها و دعاهای سرنوشت. چه هراس بیهوده ای بود که سفره مرا می گسترد و جمع می کرد بی آنکه یقین به رزق بی کران تو داشته باشم. چرا گمان داشتم که باید تمام پشتِ پنجره ها بایستم و روزگار را تعقیب کنم برای نصیب خویش؟ چرا از فراموشی مهر تو به سمتِ خلوتگاه تو را خواستن نمی گریختم؟ چرا از تو، شفای گریز از وسوسه ها را درخواست نمی کردم؟…

اکنون باز هم تویی که باید مرا عفو کنی. هر کجا که ترسی از بی نصیبی داشته ام، جسارت به تدبیر تو بوده است. با وجود آن همه روشنایی نیاموختم که دستان تو برای آروزهایم کافی است. من چه بی نگاه بودم که رستگاری زودرس خود را از آغوش تو نمی فهمیدم. تو صبح بودی من، ولی تاریک در جوار حضور تو نفس می زدم. چه قدر صبر کردی، تا سرانجام به لبخندت چشم دوختم. دانشت را ایمان آوردم. پیش چشمان تو سال های سال از تو دور بودم. چه صبری داشتی که تا امروز همواره با من سخن گفتی. تمام این ایامِ گنه کاری مرا دوست داشتی و مرا از خودت نراندی؟!…
خدایا! سر بر دامن که بگذارد دل خسته ای که جز تو پناهی ندارد

خدایا به یاس بگو‌که رهایمان کند به خستگی بگو‌که دست از سرمان بردارد و به شیطان بگو ما از آن توییم امید نبندد!!…
در مقابل عمری نعمت جز گناه و معصیت نیاوردیم شرمساری آن روز از هر عذابی درد ناکتر است دست هایمان را بگیر!

خوشا به حال آنانکه در گریه های شبانه سر بر شانه تو‌دارند ما را آغوش احابتی این چنین عنایت کن
التماس دعاخیلی???
هایده نجفی طلبه سطح دو

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

یوسف زهرا س

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس