مناجات با دوست
به نام خالق بخشنده بخشایشگر
.
خدای من…آنگاه که خواستم کاخ آرزوهایم را خودم بسازم آرزوهایم را به روی دیوار نوشتم نمی دانستم چشم نامحرمی بدان نظارگر است.
آنگاه که مشق سکوتم را خواستم بر دیواره های تاریک شب بنویسم طوفانی آمد و آرامش مرا به یغما برد و آنگاه که درد بی کسی هایم را به رودخانه زلال صاف سپردم او با بی اعتنایی از کنار من گذشت
و آنگاه که فریادم را بر سر کو ها کشیدم تا بلکه آرام گیرم او نیز فریادم را پس داد و مرا قبول نکرد حالا با توام با تویی که حرف و دلم و درد تنهایی هایم صدای فریادم را که از سوز و زخم دل است را از پشت دیوارها و فاصله ها می شنوی
آیا تو هم می خواهی مرا در این دنیای وانفسا تنها بگذاری و مرا به حال خود رها کنی؟
الهی! گفته بودی هر گاه تو را به دهنه پرتگاه بردم هراس مکن چون یا تو را از پشت خواهم گرفت یا به تو پرپرواز خواهم داد
خدای من! اکنون وقتش فرا رسیده سنگ ریزه های زیر پایم در حال فرو ریختنند …
ای مونس تنهایی و وحشت! به من بگو چشمانم از کدامین آب حیات بهره گرفتند که این چنین بارانی است
حرفهای زیادی برای گفتن دارم حرفهایی که مدتهاست که روی دلم تلنبار شده بود و من جرات گفتنش را نداشتم. روزهای زیادی تو در حال آزمودن من بودی و من کم آوردم. بی قراری کردم ، سرت داد کشیدم و هیچ صبری به خرج ندادم. … اما این تو بودی که همیشه صبور و مهربان کمکم کردی.
خدایا ! مرا ببخش …. قبول دارم که گاهی وقت ها با شیطان گندم درو کردم و برایش سیب پوست کندم… اما ! باز هم شکر که هیچ وقت با او دست رفاقت ندادم !
الهی!.. به یأس بگو رهایمان کند، به نام امیدی بگو دست از سر ما بردارد به شیطان بگو به ما امید نبندد ما از آن توییم…
خدایا!!..آموخته ام کسانیکه تو را مونس قرار داده اند ، آنهایی که در جایگاه قلبشان فقط و فقط تو حکمروایی میکنی..
میدانم که وعده نکردی آسمان همیشه آبی باشد..اینکه راه زندگی تا پایان گل و ریحان و سنبل باشد و میدانم هرگز آفتاب بی باران، شادی بدون غم و آسایش بی رنج نیست.
اما..خودت فرمودی ان مع العسر یسرا..
خدایا توخود می دانی که چه سخت است اگر که ماهی کوچک اسیرآبی دریا ی بیکران باشد.
خدایا تو خود می دانی برای من که همیشه با تو زندگی کرده ام این سیر تکراری روزگار که نا خواسته مرا به کام خود می برد چه قدرملال آور وخسته کننده است.
خدایا آخر چگونه می توان شکوه تو را در زیبایی گل بجوییم درحالی که این تکرار همیشگی اشتیاق خوب دیدن را از من گرفته است.
الهی!..چگونه می توانم حمد و ثنای تو را از زبان چکاوک ها بشنوم درحالی این تکرار اشتیاق خوب شنیدن را از من سلب کرده است.
پس ای خدایا مهربان مرا از این تکرار از این یکنواختی که همه ی روزهای مرا فرا گرفته است رهایی ده .
خدای من!..ای مونس گریه های پنهانی مرا دریاب که دل دریایی من بی تو مردابی است..
.
نجفی ارشد فلسفه و کلام
💗🌺🌹🦋💗🌺🦋🌹💗🌺🦋🌷