مناجات با دوست
08 تیر 1403 توسط مسافر
به نام خالق بخشنده بخشایشگر
نگار من در امشب از من خبر تو داری
رفتم به سوی هرکس باز آمدم به زاری
مولای ببین در امشب دارم چه بی قراری
جان من و جمالت یاری رسان به آهی
جانا در این شب تار مونس بی پناهی
کار من و دل من گشته است آه و زاری
یارب دل من امشب دارد به سر هوایی
در راه عشق تو نیست راهی به جز رهایی
در آسمان عشقت جایی برام تو داری
حال دل من اینک اشک است و بی قراری
در این دیار غربت جانم به طاقت آمد
عشق تو و جمالت قاموس هر دیاری
جانا تویی امیدم در اوج بی پناهی
راهی بده نشانم تنها تو تکیه گاهی
خدا در این شب تار مونس هر غریبی
دستم بگیر تو اینک جانا تو کردگاری
هایده نجفی ارشد فلسفه 💗🌹🌺💗🌹🌺