پاییز دلتنگی
* به نام خالق زیبایی ها*
.
آرام شده ام مثل پاییز
پاییز برگ هایش را بـه زمین میبخشد و من کینه و نفرت ها را بـه دست بـاد …
همیشه پاییز را برای خش خش برگهای زرد و قرمزش دوست می دارم… برای شب های طولانیش، برای باران های تند و تیزش و برای خنکای هوای دلگیرش ..
پاییز را برای احساسات رها شده و تنهایی هایش و برای لحظات پر از بغضِ اَبرهایش دوست می دارم…
.
هرسال سه ماه این فصل برایم تازگی دارد… هر سال دلم برای حال و هوایش تنگ میشود پاییز را هر کسی نمیتواند درک کند…! باد سردش شلاق وار به برگهای نازک و شکننده ی درختان غمی را تحمیل میکند، که هيچ وقت هیچکس قادر به توصیفش نخواهد بود…اما بخشش عجب لذتی دارد..
.
پاییز را به امید مهر آغاز میکنم به امید مهربانی و دریغ از مهر و آغوش پر مهر زمین ….باغ برهنه است و پیراهن ابر ، چاک خورده و پیکر پژمرده گل بر روی تن نمناک خاک افتاده است و من دلم دنبال نوشدارویی میگردد برای التیام درد زخم هایی که….
.
دلتنگ هستم و پاییز از راه رسیده ، نه پاییزی در دل یک کاج میان بیشه زار همیشه سبز و نه یک پاییز با بوی مهر ، بلکه پاییزی پر از برگ های پیر خشکیده که خش خش ناله های هر برگ آن را میتوان شنید و زوزه ی مهیب باد گوش هر رهگذری را می آزارد ، پاییز فصل من است.
پاییز ام در امتداد نگاه های به هجران نشسته و پاییز تقدیم به همه آنان که شکفتنشان در خزان بود.
.
پاییز فصل زیبای من است، فصل تو و فصل همه آنان که پاییزی اند…همه ی آ نان که لطیف و بارانی اند…
پاییز است و هر برگش بیتی می شود و هر درختش غزلی ناب در دفتر رنگارنگ هستی
در آن هنگام که خورشید قافیه اش را می بازد و با باشُر شُر باران ردیف می شود،
پاییز ،پاییز، فصل نهایت زیبایی و رنگی شدن، کاش پاییز به پایان نرسید…
پاییز زیباترین فصل خداست رنگی و بی نظیر کاش یاد میگرفتیم ازپاییز رنگ خدایی بگیریم…
پاییز رسید تا غصه ها و دردها را بشوید با مرهم باران،، زخمهای به یادگارمانده ازدیروزهای گمشده در سراب را
.
پاییز زیبا!… ببین که هرغروب ،به تماشا ایستاده ام،،خاطرات خزان زده را دلم را،،
در پُشت رِخنِه های فروریخته از کُهنهْ دیوار دلم وفریاد میزنم, قصه ی زندگی ام،مثل پاییز سراسر درد است…
.
آخرین برگ از این باغ پاییز زده ام ،، زرد است
تو هنوز به هم نشینی بَزم غریبانه ی زمستان نرفته ای، کاش بمانی برایم و مرا به خلوت شبهایت،، به گریه مهمان کنی،
تا بشکنم با تو،، سکوت سنگین تمام فصلهای بی رنگی ام را در شب های بارانی
رویاهای خیس روزگارم را به آسمان پاییز می سپارم تا بشوید و از صحنه زمینی دلم پاک می کند.
.
هایده نجفی ارشد فلسفه💚💛💮💙💚💛💮💙